بسمه تعالی
«شهر من،مـه آبــاد»
از مه آبـادم من
شهر برزو،شهر مه بــــانو
شهر خفته بر کنار جو
شهر بر پا شده دردور زمان
در دلش راز هزاران ساله
بر تـنـش زخـم گذار
میوه ی آمدنی پر زامـید
از دم زادن خود تا اکنون!
***
از مه آبادم من
شهر خـوابیده به دشت
شهر لم داده به دیوار کویر
شهر تفتیده زتـابیدن شید
با دلی پر زستم های زمـان
سرخـوش از پــیروزی
جـان به در بردن هـا
پشت دشمن همه بر خاک زده
***
از مه آبادم من
شهر انجیر و انار
شهر پر از رمه ها
شهر آواز خموش شتران
خون دل از رفته ز کف
شاد دست آمده ها
گر چه از کوره رنج
همه سرشار ز شور بودن!
***
از مه آبادم من
کودکی هایم را
همه با آن بودم
نوجوانی هایم
خوش کنارش بگذشت
شد جوانی و جدایی آمد
من از او دور شدم
دل ولی پیشش بود!
***
از مه آبادم من
ننه و بابایم
زاده این شهرند
دده و گاگایم
زاده این سامان
ریشه در آن دارم
برگ و باری گر هست
آب از این خاک خورد!
***
از مه آبادم من
شهر هوتی و چلوق
سار زرد انجیر
شهر دم جنبانه
شهر شانه سرها
بلبلان کوچک
پاخترهای قشنگ
که مهاجر هستند!
***
از مه آبادم من
کوچک اما پر جان
نام هند کوچک
خود نشانی است از این
یادگاری ز دوران شتر
ساربانهای بزرگ
رهنوردان ره دور و دراز
که شتر همدمشان
***
از مه آبادم من
نوجوانی هزاران ساله
تا که می بیند چشم
رد این شهر کهن
می نوازد دیده
فرصتی می باید
تا نگاهی ز پی جستن آن
من به شهنامه کنم!
***
از مه آبادم من
و از این خاک برون آمده ام
گر چه دورم از آن
فرصتی گر بشود
من سبکبال هوایش بکنم
چون رسم نزدیکش
حال دیگر دارم
سرخوش از بوی دل انگیز وطن!
***
از مه آبادم من
گویشم شیرین است
پله نه،ارچین است
له شدن چیست؟
پیلیچش گوییم
خواهر من ،دده است
و برادر ،گاگا
ساده می گویم و پر مهر و صفا
غلامحسین خورشیدی
«عارف»
25/10/1385
تصحیح: 3/1/1386
کلمات کلیدی: